آخرین عناوین
پربیننده ترین عناوین
|
گفتگوی خواندنی با حسینی بای خبرنگار شمالي صدا و سيما ماجراي فرار به جبهه تا مجروحیت در فاو
داشتيم برمیگشتیم و خبرنگار بی.بی.سی صندلی عقب نشسته بود و آمد سر بحث را باز کند. گفتم: «آقای محترم یک بحثي بود كه تمام شد. خداحافظ شما». گفت: «آقای بای! الان خیلیها دوست دارند بیایند بی.بی.سی. خودت هم دوست داري قطعاً». گفتم: «عمراً! ماهیت بی.بی.سی برای مردم ما معلوم است. من وطن و ملتم را نمیفروشم بیایم آنجا».
شمال نيوز: سيد محمدرضا حسيني باي متولد 20 تير 1353 در استان گلستان ، شهرستان گنبد كاووس و داراي مدرك كارشناسي تاريخ از دانشگاه تهران است. وي در يك خانواده پرجمعيت (5 خواهر و 2برادر) به دنيا آمده و پدرش كشاورز و مادرش هم خانهدار است. مدتها بود به دنبال بهانه بودیم تا از سبک ویژه حسینی بای در خبرنگاری و گزارشگری مردمیاش تقدیر کنیم و با او درباره خودش و سوابقش گفتگو کنیم. روز خبرنگار این بهانه را ایجاد کرد تا به گفتگو با حسینی بای بنشینیم. از آنجا که ورود دوربین عکاسی به داخل سازمان صدا و سیما ممنوع است، پارکینگ سازمان بهترین جایی بود که برای مصاحبه با حسینی بای پیدا کردیم. او عاشق خبرنگاری است این را علاوه بر کارها و گزارشهایش از پاسخهایش هم میشود دریافت. صمیمی، شلوغ و پر سر وصدا به سوالهای رجانیوز پاسخ داد. پاسخهایی که ارزش خواندن دارد. خبر خواندن از بالاي رختخواب! آقاي حسيني باي! اگر از يك بازيگر در مورد كودكي او بپرسيم، حتماً میگوید ما از بچگی عادت داشتیم جلوی آئینه که میایستادیم، نقش بازی کنیم. حالا ميخواهم از شما بپرسم خبرنگارها هم از این عادتها در كودكي داشتهاند؟ اگر خود مرا بخواهید حساب کنید بله. یعنی من از بچگی به اين حرفه علاقه داشتم. ما خانوادهي پرجمعیتی هستیم و هفت تا خواهر و برادریم. من میرفتم بالای رختخوابها و شروع میکردم به خواندن خبر براي اينها. چند سالگی؟ از دوران راهنمایی. نوجوانی من همزمان با دوران جنگ بود و پیکر شهدای جنگ را که میآوردند، میرفتم و پشت بلندگو اعلام میکردم که مثلاً فردا تشییع شهدا هست یا مثلاً در تئاتر و دعای صبحگاه مدرسه نقش فعالي داشتم و جالب اینجاست که همهي خبرنگارها مثلاً آقای نفیسی، آقای رضوی و... را میشناختم. خیلی علاقه داشتم و با علاقه هم جلو آمدم. خبرنگاري بايد مثل فوتبال در خون آدمها باشد!
به دوران جنگ اشاره کردید. از آن روزها چه چيزهايي یادتان هست؟ من آن زمان خبرنگار نبودم اما يادم هست وقتي پیکر شهدا را میآوردند، مردم میخواستند بدانند چه کسی شهید شده و چطوری؟ من هم با يك لحن محکم و قاطع نقش خبرنگار را بازي ميكردم و میگفتم: «بسم رب الشهدا و الصدیقین. فردا پیکرهای پاک شهدای جنگ تحمیلی، مثلاً شهید فلاني تشییع میشود». اين خبر مهمی بود و توی شهر میپیچید. من با لحن خاصی هم بیان میکردم و جذابیتهایی هم داشت. خب اگر الان ميبينيد كه در گزارشها اینطور راحت با مردم صحبت میکنیم، ریشههای عمیقی دارد و اینطور نیست که الان یک کسی بگوید دنبال شغلی هستم و زود بگویند بیا برو خبرنگار بشو. من میگویم اینطور نیست و خبرنگاری مثل فوتبال است. باید از بچگی توی خون کسی باشد و تمرین کند، وگرنه اگر بخواهی فیالبداهه وارد این کار بشوی، نه برایت پول دارد، نه امنیت شغلی و -راحت بگويم- ته آن برایت هیچی ندارد. حالا ما چون تصویری هستیم، شاید مردم ما را بشناسند، آن هم دو روز است، همیشگی که نیست. آدم چند روزی توی بورس است. البته این را هم بگویم که میکروفون در دست خبرنگار یک امانت است و نباید به آن خیانت کند. شاید من بخواهم از طریق این میکروفون میلیاردر بشوم، از طریق رانت، از طریق آشنایی و... امتیازاتی بگیرم، ولی این خیانت بزرگ در حق... وقتي يك تراول در پاكت ميگذارند، معنايش چيست؟
پیش آمده که شما در موقعيتي قرار بگيريد كه بتوانيد استفادهي مالی کلانی از شغلتان بکنید و نکرده باشید؟ نه، حتي هدیههایی را که سر برنامهها میدهند، اکثراً نمیگیرم. یک اعتقادی دارم و میگویم این هدیهای که سر برنامهای به تو میدهند، یعنی هوای ما را در خبری که میخواهی بدهی داشته باش و این یعنی رشوه. آیا شده که بگویند این پول را بگیرید و از ما فلان خبر را تهیه کنید؟ نه، اینجور مستقیم نمیگویند. در واقع دورهي این حرفها گذشته، ولی وقتی یک هدیهي کلان و مثلاً یک تراول در پاکت میگذارند و میدهند، معنایش چیست؟ این هدیهها را به همهي خبرنگارها هم میدهند. میبینی جلسه مطبوعاتی است و به خبرنگارها کیف چرمی و فلش و خودکار دادهاند. این چیزها یعنی چه؟ یعنی هوای مرا داشته باش. حتي هديهي رئيس جمهور به خبرنگاران را هم نگرفتم این در سفرهي حلال ما جایی ندارد. شاید این را بنویسید، همه بچهها بگویند راست میگوید. شاید باورتان نشود که یک سال من هدیهي رئیسجمهور را که به همه خبرنگارها دادند، نگرفتم. 400 هزار تومان بود. میخواستم چه کارش کنم؟ واحد خبر داد به یک آدم مستمند، چون اعتقاد دیگری دارم. هدیه است، ولی معتقدم عرق نریختهام که بخواهم 400 هزار تومان پول بگیرم. الان حوزهي من سازمان سنجش است. هر سال به همه خبرنگارها هدیه میدهد، اما من نمیگیرم. چرا؟ چون اگر مشکلی در سازمان سنجش باشد، دیگر نمیتوانم در باره آن حرفی بزنم و ردیابی کنم، چون وامدار آنها میشوم. این را از ته قلبم دارم میگویم. حالا شاید نمایشگاه قرآن رفتم و یک قرآن هدیه گرفتم یا یک سفر استانی رفتیم، یک کمی پسته به عنوان سوغات به همهي خبرنگارها بدهند و من هم بگیرم، اما سوغات و هدیه در اسلام تعریف شده است. اینطوری نیست که هر هدیهای دادند، بگیریم. من این را جدی دارم میگویم. از همکارانم هم سئوال کنید خواهند گفت که من هدیه نمیگیرم. وقتی هم میگیرم، میبرم میدهم به آدمی که به آن نیاز دارد، چون واقعاً دنبال هدیه و پول نيستم. ماجراي بعضي جلسات نه چندان مهم كه با حضور زياد خبرنگاران برگزار ميشود! البته متأسفانه بعضی از خبرنگارها دنبال اين هديهها هستند و دیدهام که به خاطر یک هدیهي کوچک، شأن خودشان را زیر سئوال میبرند.. یک وقت میبینی یک جلسهي مطبوعاتی نه چندان مهم برگزار میشود و عدهي زیادی خبرنگار آمده است! بعد میبینی آخر سال است و آن سیستم میخواهد عیدی و هدیه بدهد و همه ریختهاند آنجا! البته اين موضوع در بعضیها دیده میشود و اغلب بچههای خبرنگار دنبال این مسائل نیستند و دنبال خبر هستند. این سم است، چون تخممرغ دزد، شتر دزد میشود. یعنی اگر امروز دنبال هدیه بودی، فردا دنبال چیزهای بزرگتر و رانت میروی. این میکروفونی که دست من و شماست، امانت است و نباید به آن خیانت کنیم. تمام! من میگویم پولی که صدا و سیما به من میدهد، حقوق من است و تشویق و دلار و ارز و یورو و سفرهای خارج از کشور را خود سیستم به من میدهد و دیگر قرار نیست ارگان دیگری به من پول بدهد. اینکه کسی بیاید و صریح به من پولی بدهد، چنین چیزی نبوده است، ولی بهطور غیرمستقیم یک کارهایی کردهاند. تراول صد هزار توماني در يك سفر استاني! یک بار در یک سفر استانی، کسی که پیگیر مصوبات بود، آمد و به خبرنگارها نفری 100 تومان تراول داد. واحد مرکزی خبر نگرفت، برد فارس. فارس دید ما نگرفتهایم، او هم برگرداند. گفتیم نهایتاً 20 تا خبرنگار هستیم و پسته و سوغات را هم از شما گرفتهایم. این 100 تومان برای چیست؟ میخواهم بگویم اگر این را رعایت کردید، فردا در تنظیم خبر و وجدان کاری و باقی مسائل هم رعایت میکنید. اینهایی را که دارم میگویم از ته قلبم و واقعیت میگویم. من میگویم رزق و روزی باید حلال باشد، چون این پول، پول بیتالمال است که دارند به شما میدهند. 14 سالگي و فرار از خانه براي اعزام به جنگ! برگرديم به بحث جنگ. فرموديد خبرهای جنگ که میآمد، شما اعلام میکردید و خانواده متوجه شده بود که شما به این کار علاقه دارید. از طرفي خبرنگاري و به خصوص خبرنگاري در جنگ كار خطرناكي بود و تعدادي از خبرنگاران در اين راه حتي به شهادت رسيدند. مجموع اینها باعث نمیشد که خانوادهي شما با اين علاقهي شما مخالفت كند؟ راستش وقتی اینها را اعلام میکردم، 14 سال داشتم و فرار کردم و رفتم جنگ. سال 66 و 67 بود و هر وقت به پادگان میرفتم، نمیگذاشتند بروم. همان اعلام خبر تشییع شهدا و کارهای فرهنگی دیگر باعث شد که خودم هم به جنگ رفتم. سال 66 اول دبیرستان بودم و رفتم جنگ و در کردستان بودم. آن موقع جهاد سازندگی تشکیلات دیگری هم داشت و از آن طریق رفتم. 67 به عنوان بسیجی و از طریق سپاه به فاو رفتم. آخرهای جنگ بود. آن موقع فاو را گرفته بودند. ماجراي تركشهاي پا و عمل جراحي توسط برادر زادهي حضرت آقا اواسط مرداد بود که مجروح شدم. در منطقه اروندکنار یک خمپارهي 60 آمد و جفت پاهایم ترکش خورد و هنوز در پای چپم دو سه تا ترکش باقی مانده و چون جای بدی است دکترها درنمیآورند. سال 82 بود که دیدم پایم از زانو به پایین درد میگرفت و هیچ دکتری تشخیص نمیداد. عکس گرفتیم دیدیم ترکشها راه افتادهاند! برادرزاده آقا که جراح بودند، برایم عمل کرد و همان جا هم قول داد که یک روز نماز جماعت برویم خدمت آقا که نشد و آقا را در همان ملاقاتهای خبری دیدیم. استاد دانشگاهي كه رئيس صداوسيما هم بود! از چه سالي و چطور به طور جدي وارد واحد مركزي خبر شديد؟ سال 75 دانشجوی تاریخ بودم و در گرایش فلسفه درس میخواندم و آقای لاریجانی که رئیس صدا و سیمای آن وقت بود، استاد بنده بود و میدانست که من به کارهای خبری علاقه دارم و به من گفت: «بنویس» و مرا به معاونت سیاسی معرفی کرد. رابطهي ما استاد و شاگردی بود و ايشان فقط مرا معرفی کرد.
گزارشهاي خبري قبلاً خيلي خشك بود! آقاي حسيني باي! موافقيد كه در چند سال اخیر در واحد مرکزی خبر، حضور خبرنگاران پررنگتر شده است و چهرهها شناختهتر شدهاند؟ شما سالهاي گذشته را هم دیدهاید و حالا را هم میبینید. چه تفاوتی ايجاد شده است؟ گزارشها الان مردمیتر شده است. قديمترها خیلی خشک بود. الان ادبیات جدیدتری وارد شده و همین باعث شده که حاشیهها توی کار بیایند. آن روزها حاشیهها نمیآمد. آن روزها اگر یک مسابقهي علمی بود، کادر بسته میگرفتند، ولی حالا از خنده و شادی مردم هم میگیرند که برای مردم خیلی مهم است. چند شب پیش برای افطار به رستوراني رفته بودم، یک مرتبه دختربچهي 3 سالهای جلو دوید و اسمم را گفت. خیلی تعجب کردم. او قاعدتاً باید عموپورنگ را میشناخت، ولی همین آوردن حاشیه به خبر باعث شده بود که مرا بشناسد. اینکه یک بچهي سه ساله یک خبرنگار اخبار را میشناسد، پیام دارد و یک تئوری است که بینندههای ما چه طیف وسیعی را دربرمیگیرند، وگرنه بچهي سه ساله که خبر را نمیشناسد و احتمالاً چیز دیگری در ذهن او باقی مانده است. مردم ايران عاشق حاشيهها هستند وقتی خبر اعم از تصویری یا مکتوب را با عناصری آمیخته کردید که برای مردم جذاب و جالب باشند، در ذهن آنها میماند. مردم ایران هم عاشق حاشیهها هستند. موفقیت برنامههایی مثل 90 و يا اخبار 20:30 هم به خاطر همين حاشیههاست. اينها برای مردم جذابیت دارند و متن خبر موقعی برایشان جالب و جذاب میشود که حاشیههایش را هم برایشان بگویید. ترکیب خبر و حاشیه باعث میشود که درصد بینندهها بالا برود و در نتیجه خود خبرنگار هم دیده میشود. قبلاً اینطور نبود و خیلی خشک و رسمی بود. بعضيها عين كس ديگري خبر تهيه ميكنند اين روند چطور و از چه زماني عوض شد؟ فكر ميكنم 7، 8 سالی هست. با ورود نیروهای جوان و یکسری آدمهای خوشفکر در رأس کار هم اين روند آغاز شد.ببينيد مدیریت خیلی مهم است. من میگویم نباید تقلید صورت بگیرد. یک فاز که باز میشود هر کسی باید سبک خودش را داشته باشد، نباید تقلید کرد و گزارش آقای دلاوری نباید عین گزارش آقای مرآتی باشد. هر کسی باید در فاز خودش کار کند، اما متأسفانه بعضیها عین كس دیگری خبر تهیه میکنند و این خیلی بد است. من خودم بهشدت از اینکه از سبک کس دیگری تقليد كنم، پرهیز میکنم. هر کسی باید در سبک خودش کار را جلو ببرد. کار به این شکل خیلی قشنگتر میشود. مردم هم اینجور سبکها را قبول نمیکنند. هر کسی در قالب خودش کار کند، برای مردم دلپذیرتر خواهد بود. كنكوريها به من ميگويند توروخدا به ما استرس نده! به واکنشهای مردم اشاره کردید. مردم وقتی آقای حسینیبای را میبینند، بیشتر چه انتقادی دارند؟ چون بیشتر با جوانها بودهام، کمتر به من انتقاد کردهاند. البته کنکوریها میگفتند: «تو را به خدا به ما استرس نده!» اما انتقاد نکردهاند. بعضیها که مشکلات اقتصادی دارند، انتقادشان را به سیستم میگویند و انتقادها را به ما منتقل میکنند. وهمين مردم مهمترين تعریفی كه از شما میکنند، چيست؟ اخيراً میگفتند گزارش حلیم که رفتی نانوا شدی، خیلی عالی بود یا گزارش سربازی كه موهایم را از ته زدم، خیلی مورد استقبال قرار گرفت. اینجور چیزها در ذهنها میماند. اگر كارم خراب شود، گزارشم را از تلويزيون نگاه نميكنم اينكه كسي هر شب روی آنتن باشد، خیلی خوب است. نه؟ اگر باشی، اما کیفیت و جذابیت هم داشته باشی. واگرنه خودت را خراب میکنی. هر شب که روی آنتن میروید، مینشینید و خودتان را تماشا میکنید؟ اگر کارم خراب باشد، نگاه نمیکنم. مگر از قبل معلوم است که گزارش خراب شده است؟ یک وقت میبینی سردبیر سر و ته گزارش را زده. مردم که خبر ندارند که یا وقت نداشتهاند یا به هر دلیل دیگری، سر و ته گزارش را زدهاند و میگویند حسينيبای عجب گزارش هجوی را روی آنتن فرستاد. من معتقدم به هر قیمتی نباید روی آنتن بروی، وگرنه مخاطبت را از دست میدهی. دست خودم نیست، اعتیاد پیدا کردهام! هنوز هم با شوق و ذوق گزارشهايي خودتان را که روی آنتن پخش میشود، میبینید؟ چیزی که از روی آنتن پخش میشود جذابیت دیگری دارد. مثل الان که شما مصاحبه میگیرید و تنظیم هم میشود، ولی وقتی چاپ میشود یک چیز دیگری است. دروغ نمیگویم، بله، نگاه میکنم. ماشینم تلویزیون دارد و خبر را نگاه میکنم. ما خبریها به اخبار اعتیاد پیدا کردهایم. وقتی میرسم خانه داد همه درمیآید که وای آمد! سريال تعطیل! حتی اخبار انگلیسی و عربی را هم نگاه میکنم. همهي خبرها را چک میکنم. دست خودم نیست. اعتیاد پیدا کردهام. با ديگر خبرنگاران كلكل داريم! کارهای بقیه همکارانتان را هم روی آنتن چک میکنید؟ بله، آنها را هم نگاه میکنم، ولی بیشتر سعی میکنم کار خودم را انجام بدهم. کَلکَل و رقابت کاری داریم، ولی در کار همدیگر دخالت نمیکنیم. گفتید مردم وقتي شما را ميبينند، مشکلات اقتصاديشان را به شما میگویند. دغدغهي این را داشتهاید که بروید و مشکل مردم را حل کنید؟ اگر در حوزهي خودم بوده باشد بله، ولی حوزهي من اقتصادی نیست. البته همیشه میگویم ما شرمندهي مردم هستیم. چرا كه وقتي انتخابات میشود، بهترین مشارکت مردمی را داریم، راهپیماییها همینطور، اما از آن طرف مدام قیمتها میرود بالا و فشار روی مردم زیاد میشود و وقتی میخواهم سراغ مردم بروم، خودم یک جور حالت شرمندگی پیدا میکنم. من انتقادی به دولت ندارم. حرفم این است که مردم ما بهترین مردم هستند و هر جا که گفتیم بیایید، آمدند. از اين موضوع من خودم هم ناراحتم حالا او هم انتظاری دارد. برآورده نکنیم زشت است دیگر. ما هم وقتی به سراغ مردم میرویم انتقاد میکنند، میگوییم حق دارید. چه بگوییم؟ بگوییم انتقاد نکنید؟ مردم ما انقلابشان را دوست دارند. رهبرشان را دوست دارند، نظامشان را دوست دارند. در 9 دی و انتخابات و راهپیماییها هم دیدیم. کسانی که انتقاد دارند که حقوقم کم و مشکلاتم زیاد است، باز موقع انتخابات میآیند رأی میدهند با تیپهای خاصی که آدم تصورش را هم نمیکند که بیایند، چون به نظام اعتقاد دارند. حالا که چنین مردمی داریم، چه بهتر که مشکلاتشان را کمتر کنیم. روی این حساب من خودم ناراحتم که مردم به این خوبی داریم، اما نمیتوانیم توقعاتشان را برآورده کنیم، با این همه باز این مردم با ما هستند. فرق ما با سوريه اين است كه ما اینجا بسیجی و حزباللهی و مردم انقلابی داریم
تا حالا شده سوژهای داشته باشید که بخواهید کار کنید، اما اجازه نداشته باشید یا نتوانید آن را کار کنید؟ بله هست، ولی بالاخره هر شبکهي خبریای برای خودش خط قرمزهایی دارد. بی.بی.سی و فاکسنیوز و بقیه هم سیاستها و خط قرمزهای خودشان را دارند. اینجا هم همینطور. فکر میکنم هرچه بوده گفته شده، بستگی به میزانش دارد. من به کشورهای مختلفی رفتهام. الان سوریه را ببینید. چرا چنین چیزهایی در ایران رخ نمیدهد که گروههای مسلح و وهابیها اینطور راحت بیایند داخل کشور؟ امریکا هم تا حالا فهمیده که نظام و مردم ایران واقعاً فرق دارند. معادله قضیه خیلی فرق میکند. ما اینجا بسیجی و حزباللهی و مردم انقلابی داریم. کافی است یکی از آنها از لب مرز بیاید داخل، خود مردم میریزند قلع و قمعشان میکنند. میخواهم بگویم آن روحیه بسیجیای را که در جنگ داشتیم و امریکا در آن مانده بود، هنوز داریم. عراق و سوریه را ببینید. تروریستها راحت وارد کشورشان میشوند. مردم ايران با مردم منطقه فرق دارند چرا ایران اینطور نیست؟ چون نظام و مردمش واقعاً فرق دارند. اگر مثل آنها بودیم، مطمئن باشید امریکا تا حالا ده بار به ما حمله کرده بود. بهرغم مشکلات، مردم ایران انصافاً حداقل با مردم کشورهای منطقه فرق دارند، چون مردم فوقالعاده غیرتی، انقلابی و وطندوستی هستند. کشورهای دیگر هم کم و بیش هستند، ولی مردم ایران واقعاً فرق دارند و نمیشود آنها را پیشبینی کرد. تمام خبرگزاریها میگویند فردا انتخابات، مردم نمیآیند و بعد میبینی که همه آمدند! روی این حساب، خود امریکا هم دست کم توی همین یک قسمتش گیر کرده و اگر غیر از این بود تا حالا هزار تا نقشه برایمان کشیده بود. دلهره آورترين گزارشم را در پادگان اشرف گرفتم! سختترین گزارش خبریای که واقعاً برایتان مشقت داشت، کدام بود؟ یکسری گزارشهای تولیدی مثل همان گزارش سربازی که موهایم را از ته زدم، خیلی سخت بود. اما دلهرهآورترین آنها در عراق و پادگان اشرف بود. منافقین جنایتکارند و هر جا تو را گیر بیاورند میزنند. بار اول خداییش خیلی ترسیدم. با ماشین و با اسکورت رفتیم و كلي منافق ایستاده بودند و شعار میدادند. دو سه بار رفتیم و دیدیم نه بابا! اینها عددی نیستند. طبل توخالی هستند و دیگر خیلی عادی شده بود. انگار میرفتی سر محل. يادم آمد كه منافقين در جبهه واقعاً ما را زدند علت اینکه آمدم وسط میدان، اين بود كه گفتم ما که رفتیم جنگ و جلوی اینها ایستادیم. اینجا هم باید بایستیم و نباید صحنه را خالی کنیم. واقعاً آن روحیات زمان جنگ و بسیجی بودن خیلی کمک کرد، چون یادم آمد که در جبهه واقعاً ما را میزدند. از آن به بعد دیگر ترس به سراغم نیامد و فقط بحث مملکت، نظام و مردم بود و دیدم باید نشان بدهم که منافقین واقعاً چه کسانی هستند؟ آرزو دارم در راه خبرنگاري شهيد شوم کمتر این چیزها دیده شده. جدی میگویم که دیگر کشته شدن برایم مهم نبود. واقعاً یکی از آرزوهای من این است که در این راه شهید شوم. اگر قرار است بمیرم، با بیماری و تصادف و این حرفها نباشد، با شهادت باشد. شاید این روحیات در نسلهای دوم و سوم خبرنگاری هم باشد، اما من این را نشأت گرفته از زمان جنگ میدانم. هنوز آن روحیه در وجود ما هست و به خاطر همان جلو میرویم. میگوییم آن زمان جنگ سخت بود، الان هم جنگ نرم و رسانهای است و برو و منافقین را نشان بده. بازخوردهای گزارش عراق چه بود؟ خیلی خوب بود. مردم خیلی دعایم کردند.
ماجراي تهديدهاي موبايلي منافقين از خود منافقین هم بازخوردی داشتید؟ یکی دو بار تهدید کردند. توی عراق گِرای ما را گرفته بودند و به موبایلمان زنگ میزدند. بعضیها میگفتند: «بای را برگردانید، چون تهدیدش کردهاند»، ولی مدیران میگفتند: «بگذارید بماند». خیلی آدمهای پیش پا افتادهای هستند. با موبایل با خودم صحبت میکردند و میگفتند: «با حسینیبای کار داریم»، بعد من میگفتم: «نیست». جالب است که دروغ میگفتند که من مثلاً از فلان جا هستم و با او کار دارم. موبایلش را به من میدهید؟ میگفتم: «نه». خلاصه عصبانی میشد و شروع میکرد به فحش دادن. درحالی که اولش خیلی خوش و بش و تعارف میکرد. بعد که متوجه ميشدند فهمیدهایم چه كساني هستند، فحش میدادند و در شبکهها و
ایمیل مستقیم : info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
working();
عناوین مرتبط :
|
working();
|
« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما » هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد